محرمانه

 

سلام

قرار نبود اینطور بشود

قرار نبود فرمانروایی دست .من. بیفتد

قرار ما این نبود که کاروانی بدون ثبت از دروازه ها بگذرد

کاش در انتخاب وزرا درست عمل میشد

نباید کار به اینجا میکشید

وسیع ترین سرمایه ام در حال سقوط هست

تازه فهمیدم که چه اشتباه بزرگی کردم

غرور  کار  را به اینجا کشاند

کشور وجودیم در حال سقوط است

آخرین لایه مقاومتی  درحال شکست است

خبر آمده است جاسوس های امید هم خود را فروخته اند

کار به آنجا کشیده است که گماردگان شیطان تا دربار هم رخنه کرده اند

نه میدانم دوست کدام است نه دشمن

کاش سنگی در میان سنگ ها بودم

اراده ای از خود ندارم

فقط مهر میزنم بر نامه های وارده

نه فرمانی نه دستوری نه عزلی نه نصبی

هیچ

ذائقه ام به کلی تغیر کرده است

تمام فرمان روایی من محدود به مسند اصطلاحی ام شده

هیچ تحرکی از خود ندارم

فقط مقاطعی از زمان

مواقعی که باران میبارد

میتوانم تا کنار پنجره بروم و عمق فاجعه را در یابم

حتی یکبار توانستم بیرون از قصر نیز بروم

اما با یک ترس بازشگتم

گفتند زیر باران نباید پادشاه بماند

عظمتت دچار نقصان میشود

 

دلم برای لحظه ای باران بیقرار است

این لرزه های پی در پی هم نشان از بهم خوردن قواعد دارند

وفادارتری ارتشم را برای جنگ باید بفرستم

آخر میترسم گارد محافظتی هم شکست بخورد

آخرین لایه مقاومتی هم بایدفدا شود

امشب تمامی افراد ارتش نابینا میشوند

این آخرین حرکت است

باید نابینا مبارزه کرد

تا از گزند سحر در امان بود

برایم تیراندزان دعا بفرستید

شدیدا محتاج هستم

نوشته شده در یک شنبه 6 شهريور 1390برچسب:,ساعت 19:13 توسط فواد|


آخرين مطالب
» <-PostTitle->
Design By : Pars Skin