محرمانه
آدمها گاهی وقت دیر متوجه میشن گاهی وقت فکر میکنن که آرامن،تازه فهمیدم تو دریایی از اضطراب و نگرانی غرغ شدم و این جسمم داره آرام ته نشین میشه. دقت که میکنم عمق اضطراب رو میبینم....... مسیر اضمحلالی که رفتم... اضمحلال نقطه پایان رفتاری انسانه،جایی که نه میتونه جلوتر بره،ونه به عقب برگرده،ودر این نقطه هیچ کس مسئول نیست جز خود فرد،چون اراده داشته.البته بعید میدونم اضمحلال واقعی تو این دنیا محقق باشه(استثناهایی هست اما کم)، در حقیقت اضمحلال واقعی در آخرت تحقق میتونه داشته باشه در هر صورت مسیر اضمحلال مشخصه،وارد نشید،انشاالله به سعادت میرسید. سلام روز اول پاییز 93 هستش پاییز عمر من هم در بهار جوانی رخ داد خیلی زود پیر شدم البته دنیا همینه... افسانه ی عمرم آورد خواب زينب كبرى (س) روز پنجم جمادى الاول سال 5 يا 6 هجرت در مدينه چشم به جهان گشود. خبر تولد نوزاد عزيز، به گوش رسول خدا (ص) رسيد. رسول خدا (ص) براى ديدار او به منزل دخترش حضرت فاطمه زهرا (س) آمد و به دختر خود فاطمه (س) فرمود: ((دخترم ، فاطمه جان ، نوزادت را برايم بياور تا او را ببينم )). فاطمه (س) نوزاد كوچكش را به سينه فشرد، بر گونه هاى دوست داشتنى او بوسه زد، و آن گاه به پدر بزرگوارش داد. پيامبر (ص) فرزند دلبند زهراى عزيزش را در آغوش كشيده صورت خود را به صورت او گذاشت و شروع به اشك ريختن كرد. فاطمه (ص) ناگهان متوجه اين صحنه شد و در حالى كه شديدا ناراحت بود از پدر پرسيد: پدرم ، چرا گريه مى كنى ؟! رسول خدا (ص) فرمود: ((گريه ام به اين علت است كه پس از مرگ من و تو، اين دختر دوست داشتنى من سرنوشت غمبارى خواهد داشت ، در نظرم مجسم گشت كه او با چه مشكلاتى دردناكى رو به رو مى شود و چه مصيبتهاى بزرگى را به خاطر رضاى خداوند با آغوش باز استقبال مى كند)). در آن دقايقى كه آرام اشك مى ريخت و نواده عزيزش را مى بوسيد، گاهى نيز چهره از رخسار او برداشته به چهره معصومى كه بعدها رسالتى بزرگ را عهده دار مى گشت خيره خيره مى نگريست و در همين جا بود كه خطاب به دخترش فاطمه (س) فرمود: ((اى پاره تن من و روشنى چشمانم ، فاطمه جان ، هر كسى كه بر زينب و مصايب او بگريد ثواب گريستن كسى را به او مى دهند كه بر دو برادر او حسن و حسين گريه كند)).(1) هنگامى كه زينب (س) متولد شد، مادرش حضرت زهرا (س) او را نزد پدرش اميرالمؤ منين (ع) آورده و گفت : اين نوزاد را نامگذارى كنيد! حضرت فرمود: من از رسول خدا جلو نمى افتم . در اين ايام حضرت رسول اكرم (ص) در مسافرت بود. پس از مراجعت از سفر، اميرالمؤ منين على (ع) به آن حضرت عرض كرد: نامى را براى نوزاد انتخاب كنيد. رسول خدا (ص) فرمود: من بر پروردگارم سبقت نمى گيرم . در اين هنگام جبرئيل (ع) فرود آمده و سلام خداوند را به پيامبر(ص) ابلاغ كرده و گفت : نام اين نوزاد را ((زينب )) بگذاريد! خداوند بزرگ اين نام را براى او بر برگزيده است . بعد مصايب و مشكلاتى را كه بر آن حضرت وارد خواهد شد، بازگو كرد. پيامبر اكرم (ص) گريست و فرمود: هر كس بر اين دختر بگريد، همانند كسى است كه بر برادرانش حسن و حسين گريسته باشد.(5) 1- خطابه زينب كبرى (س) پشتوانه انقالب امام حسين (ع) صفحات 55 - 57 اثر دانشمند محترم محمد مقيمى از انتشارات سعدى ، به نقل از طراز المذهب ، ص 32 و 22. 5- فاطمه زهرا (س) دل پيامبر، ص 854 میلاد بر برکت امام رضا علیه السلام مبارک هست،انشالله ما هم چیزی از این تبرک نصیبمون بشه سالروز شهادت امام هادی علیه السلام تسلیت باد یا امام هادی دعا کنید امسال بریم کربلا....... سلام علی و مهدی و حمید به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق ، گرچه برادران باکری را باید افتخار آذربایجان دانست اما بی شک آنان ستارگان درخشان تاریخ تشیع هستند . این سه برادر ، بدون هر گونه تعلقات قومی ، قبیله ای و گروهی و گروهکی ، تمام هستی خود را در طبق اخلاص نهادند و به عشق حضرت حیدر (صلوات الله علیه) پای در میادین خون و آتش گذاشتند ، در حالی که از همان گام نخستین یقین داشتند عاقبتی جز شهادت در پیش رو ندارند. برادران باکری هیچ کدام جنازه هاشون برنگشت از برادر بزگ علی گرفته که به دست ساواک شهید و جنازش تحویل داده نشد تا حمید در عملیات جنازه اش رو نتونستن برگردونن عقب و خود مهدی هم که جنازشافتاد داخل آب , آخه بعضی از شهدا از خدا خواستن که جنازشون پیدا نشه تا حتی از زمین دنیا جایی برای خود نخوان(خوشبحالتان) سلام السلام علیک یا ابا عبدالله وعلی الارواح التی حلت بفنایک ز دور دست دوباره سواران میآیند که بگذرند به اسبان خویش از رویش کجاست یوسف مجروح پیرهن چاکم که باد از دل صحرا میآورد بویش کسی بزرگتر از امتحان ابراهیم کسی چونان که برید به مذبح چاقویش کسی در آن طرف دشت ها نه معلوم است کجای حادثه افتاده بازویش طلوع میکند اکنون به روی نیزه سری به روی شانه طوفان رهاست گیسویش فاضل نظری واقعا امام حسین کشتی نجات اند، واقعا کسایی که راه رو گم کردند تو این دهه میتونن راه رو پیدا کنن، من که شب روضه حر کلی حال کردم این شبارو از دست ندید اگه دلتون صاف شد ما رو هم دعا کنید یا علی سلام دیگه می خوام پسرخوبی باشم دیگه میخوام گذشته رو تکرار نکنم دیگه نمیخوام شرمنده آقا مهدی باکری باشم حالا که محرم امام حسین تو راهه دیگه میخوام عبد خوبی باشم تو این دل شب از خانم فاطمه زهرا کمک می طلبم خدایا هیچ وقت منو به حال خودم رها نکن, من خیلی ضعیفم, خودت هوای ما رو داشته باش ای نا محدود بی بعد 31 خرداد رفت اما هنوز هم ميتوان از تو حرف زد؛ این طوری نگاه کردنت مثل شلاق میماند که نوش جانم و گوارای بدنم. آغاز اعیاد شعبانیه،تولد انوار پاک هدایت برتمامی شما دوستان مبارک باد ببخشید ارباب،شرمند ه ام امام هادي که اين هم دير واکنش نشون ميدم خدا لعنتت کنه شاهين نجفي
هیچ ندارم دل خوش با این تکاپوی بهار صحبت از دیر و دراز آمده است اما من در اتاق ملاقات با او ابتدا با مترجم در به گفتار زدم صحبتی که فرا رفت ازاین چاه غریب روزگاریست که جار رسوایی من در همه بازار زند حس تنهایی من در بلد توست که تبعیدی مقبول شده این سکوت است که از فریادش بشکست چینی نازک تنهایی من کاش ای شعر تواند نفسی بر شیشه چشمانت بزند دلنوشته ی زیر زاییده مهملات دوست عزیزم محمد مهدی خانمحمدی است دووووودش کنید ********* تازه این اولش است... در لابه لای شیارهای مغزم غرق تفکر بودم که جرینگِ پیامک نجاتم داد، سقراط بود بی چاره بعد از کلی مغالطه پیمایی روز جول و پلاسش را کول کرده بود و دنبال دوساعت خواب در پیامک ها می گشت. زنش راس ساعت ۹ دم در خانه گذاشته بودش. آخر ۵ حرف و ۲ نقطه که حافظه ی زیادی نمی خواهد. تو آخرش را حساب کن که جامعه الزهرا از فوق لیسانس های خودش استادِ فلسفه پاس کردن می پذیرد. شما بگو شطح؛ من مدح علیا مخدره می کنم که فی الحال مهد علیا۱ را نشتر به دست رو به روی خودم می بینم؛ امیر و کبیر هم نمی شناسد. من می ترسم که در حمام ، فین کنم چه برسد به حمامِ فین برم ،حالا شما هی با دانشگاه آهنگ کوچ اردو بزن و بگو:«فاز میده» وقتی نولت را گرفت می فهمی. خدا شاهد است و اینجا محضر وقتی از کنارشان رد می شوم عقلم هم سرخ می شود تا منتهی الیه کلماتش. نگو:« بچه مثبتِ خجالتیِ »من و سهرودی از ترس قلم می زنیم. چند روز آینده اسمم را در کتاب کاشفان۲ ببین من این جنس را کشف کردم، صد رحمت به شوکران بامداد. همین اسفندیار که شش خوانش را در مکتب ایرانی پاس کرده، فکر می کنی مدیرش کیست؟ تومیریس۳ تو خیال کردی محض رضای مزدا۴ می خواهد ما کورش شویم؟ نخیر باب این مدرسه کوروش کشی است چه برسد به ساختمانش و گرنه خودش تندر دارد. این خضعبلات طبعم صرفا حکمِ استامینفن کدئین را دارد من که آنتی هیستامین نخوردم که بتونم آنتی گرل بنویسم کهیر میزنم. سردردم دردِ سر شد و بالعکس ،6 چرچیل مغزم زانوی تلمذ سیاست زمین زد وقتی ابوی گرام فرمود: «حضرت علیه گفته اند:« شاعران بی شعور و بی شعوران شاعر بر سر کوه خیال به راه زنی دَرسَت مشغولند.» تا اطلاع ثانوی ترک انجمن می کنی و خود را به انجم علم می زیبی» شما اگر به روحت آنترک بدی بیاید به جسم ما تا سیراب شیردون می سوزی وقت ببینی به جرم یک دور سگ چرخی اضافی عقربه ی بزرگ، به یک سال حبس شعری محکومت کنند. این شد که به باغ چرند و پرند زدیم و یک دو دهن با دهخدا سنتی دود کردیم تا مراعات کار رعیت کند. القصه متفق القول شدیم که:«هر شیشه خورده ای که در وسط پارتی خلقت ریخته است از دست و پا چلفتگی اناث جماعت است.» ۱.مادر ناصرالدین شاه از جمله مسببین قتل امیر کبیر. ۲.«کاشفان فروتن شوکران» نویسنده احمد شاملو. ۳. ملکه ی ماساگتها به روایتی قاتل کوروش. ۴. اهورا مزدا خدای یگانه زرتشت. در این سرما من اینجا می مانم با آنکه ،راه بینی ام گرفته تو اینجا بمان با آنکه ،راه چشمانت گرفته من،حتی اگر ،راه گلویم بسته شود اینجا می مانم تو، حتی اگر ،راه انسانیتت گرفته شود اینجا بمان من این دیوار را درهم خواهم شکست گرچه ،راه خیابان را دیوار گرفته
امشب نه از خود مینویسم نه از کسی فقط دلم گرفته است از این هوای بی کسی دلم خوش است بی ریا به این ندای کاغذی عجب چرا نمیزند به شیشه ام سنگ کسی تمام شب به فکر او مدام فکر میکنم چرا سحر نمیشود ازآن نمیگوید کسی؟ نه من پلنگ عاشقم نه ماه عاشق من است فقط می پرم به خاطر توجهی هی اي باد خوش كه از چمن عشق ميوزي بر من بوز كه مژده ي ريحانم آرزوست دیگر در استکان چشمانم خون سرو میشود ذهنم شده است فرودگاه افکار پریشان ............. ادامه دارد سلام قرار نبود اینطور بشود قرار نبود فرمانروایی دست .من. بیفتد قرار ما این نبود که کاروانی بدون ثبت از دروازه ها بگذرد کاش در انتخاب وزرا درست عمل میشد نباید کار به اینجا میکشید وسیع ترین سرمایه ام در حال سقوط هست غرور کار را به اینجا کشاند کشور وجودیم در حال سقوط است آخرین لایه مقاومتی درحال شکست است خبر آمده است جاسوس های امید هم خود را فروخته اند کار به آنجا کشیده است که گماردگان شیطان تا دربار هم رخنه کرده اند نه میدانم دوست کدام است نه دشمن کاش سنگی در میان سنگ ها بودم اراده ای از خود ندارم فقط مهر میزنم بر نامه های وارده نه فرمانی نه دستوری نه عزلی نه نصبی هیچ ذائقه ام به کلی تغیر کرده است تمام فرمان روایی من محدود به مسند اصطلاحی ام شده هیچ تحرکی از خود ندارم فقط مقاطعی از زمان مواقعی که باران میبارد میتوانم تا کنار پنجره بروم و عمق فاجعه را در یابم حتی یکبار توانستم بیرون از قصر نیز بروم اما با یک ترس بازشگتم گفتند زیر باران نباید پادشاه بماند عظمتت دچار نقصان میشود دلم برای لحظه ای باران بیقرار است این لرزه های پی در پی هم نشان از بهم خوردن قواعد دارند وفادارتری ارتشم را برای جنگ باید بفرستم آخر میترسم گارد محافظتی هم شکست بخورد آخرین لایه مقاومتی هم بایدفدا شود امشب تمامی افراد ارتش نابینا میشوند این آخرین حرکت است باید نابینا مبارزه کرد تا از گزند سحر در امان بود برایم تیراندزان دعا بفرستید شدیدا محتاج هستم چند وقتیست که دریای دلم طوفانیست روشنایی دلم رو به زوال است ولی فانوس همینجاست خشکی همینجاست غرق شو در دل طوفان زده ام ای سکنه به خدا گمگشته من در دل دریاست سوگند به این جوشش طوفانی امشب مردست هر آنکس که نینداخت خویش به آب الهی من چندین بار باتو پیمان بسته ام و با کمال پررویی همه را نیز شکسته ام ولی تو در نهایت لطف ورحمت مرا هیچگاه تنها نگذاشته ای درخواست بی منطقی است که بگویم کمکم کن تا در جنگ با سواریان آلوده به گناهم که رهبری نفس چموش را پذیرفته اند پیروز شوم الهی میدانی تا سر بریده نفس را برایت هدیه نیاورم آرام نمیگیرم غوغاییست در وجود من که گرد وخاکش تا عرش بر پا شده و تو از آن آگاهی. درسایه حمایت نظرات شما ادامه دارد.......... آن سان که اشک از گونه هایم جاری میشود در اندیشه دیدن دوباره تو غرق میشوم چه لحظات سختی است لحظات نقش بستن تو در آینه چشمانم فقط دوست دارم غرق در دریای چشمانم شوی ای آسمان من ارباب راز های من کسی نیست جز ...... نمیتوانم نامش را ذکر کنم.از نوشتن نامش منع شدم او حکمرانی میکند برمملکت رازهای من معتاد شده ام به تزریق نگاهی از سمت وی به خویش سالها پیش در نقطه صفر مرزی ذهنم اتفاق افتاد نوجوانی قرق را شکست و پا در آن سوی محدوده ی تعیین شده برای زندگی گذاشت حالا لایه اوزون ذهنم پاره شده است و اشعه ی گناه در حال مسموم کردن حیات وجودم می باشد از همه ی اهالی مملکت وجودم که تاکنون مسموم نشده اند در خواست کمک می نمایم من نیاز به یک رهبر دارم تا مرا از این فاجعه ی در حال پیشرفت نجات دهد شاید ارباب رازهایم بتواند کمکم کند برای پیروزی مردم بحرین در مقابل دو استبداد ال خلیفه و ال سعود دعا فراموش نشود
از نداشتن کفش و پابرهنه بودن خود بسیار عصبانی بودم ومدام به خدای خود اعتراض میکردم که چرا وضع من چنین است و چنین زندگانی سختی دارم..... روزی در صحرا کودکی را دیدم که دو پایش قطع بود............. منتظر مطالب بعدی ارباب رازها باشید سری جدیدی از افسانه 42 در راه است ماتریکس فیلمی که دید منو به دنیا عوض کرد این احساس که ما تودنیایی مثل ماتریکس اسیر هستیم و نباید بهش دل ببندیم چون مثل دنیای ماتریکس ارزشی نداره. و سازنده ی این دنیا خداست و فرقش با دنیا ماتریکس این بود که اون جبر داشت و همه چیز برنامه نویسی شده بود حتی افتادن یه سنگ ولی دنیای ما اختیاری است که خدا جبر کرده... ادامه دارد... سالها پیش در اشوب دلم اتفاقی افتاد نوجوانی نادان بی خبر از اطراف قرقی را بشکست حال اوزون جو دلم پاره شده و وجودم مانده با انبوه سپاه گناه این جا همیشه شب است پس چراغ های خود را روشن کنید مولیبدن عنصر 42 با معادل انگلیسی molybdenum نماد: Mo مولیبدن عنصر فلزی با عدد اتمی ۴۲٬ در گروه VIB و دوره پنجم جدول تناوبی جای دارد.جرم اتمی 95.94٬ظرفیتها 2٬3٬4٬5٬6 داراری هفت ایزتوپ پایدار است. فلز خاکستری یا گرد سیاه.به صورت آزاد در طبیعت یافت نمیشود .کانیهای آن به صورت مولیبدنیت(فرمول:MoS2)در طبیعت یافت می وشد.عنصری ضروری است برای تغذیه گیاه.در اسی هیدروکلریک یا هیدروفلوئوریک٬هیدروکسید سدیم٬آمونیاک یا اسید سولفوریک رقیق نامحلول است٬با ساید سولفوریک یا نیتریک گرم و غلیظ و اسید کلریدریک جوشان واکنش میدهد٬در آب نامحلول است.جرم حجمی 10.298889 ٬نقطه ذوب 2610 ٬نقطه جوش 5560.مولیبدن به صورت شبکه مکعبی مرکز پر متبلور میشود.دارای سمیت ضعیف است. به صورت گرد اشتعال پذیر میباشد خورنده احیای آلومینیوترمی٬هیدروژن٬کوره الکتریکی اکسید مولیبدن(III) یا مولیبدات آمونیم.برای استخراج ان مولیبدنیت را تشویه میکنند و به صورت اکسید در میآورند.اکسید حاصل را در کورههای الکتریکی به کمک زغال احیا میکنند. شمش٬میله٬سیم٬گرد٬شمش(از گرد)٬ورقههای بسیار شکل پذیر٬فشرده٬همچنین به صورت بلورهای بزرگ منفرد عامل آلیاژکننده در فولاد و چدن برای افزایش استحکام و مقاومت آنها٬آلیاژ آن با تنگستن جای پلاتین را میگیرد.به عنوان آنتی کاتد در لوله روتنگن به کار میرود٬مادهی رنگی برای جوهرهای چاپ٬۲۲۲رنگها و سرامیک٬کاتالیزور٬روان کننده جامد٬قسمتهای موشکها و هواپیماها٬راکتورها٬پرههای توربین٬ریختن تحت فشار آلیاژهای مس٬باتریهای ویژه٬تهیه آلیاژها و فولادهای ویژه. نصفالنهار ۴۲ درجه غربی۴۲مین نصفالنهار غربی از گرینویچ است که از لحاظ زمانی 2ساعت و 48دقیقه با گرینویچ اختلاف زمانی دارد. این نصفالنهار از قطب شمال شروع واز مناطق زیر گذشته و به قطب جنوب ختم میشود سیارک ۴۲ (به انگلیسی: 42 Isis) چهل و دومین سیارک کشف شدهاست که در ۲۳ مه ۱۸۵۶ و در اکسفورد کشف شد.قدر مطلق سیارک برابر ۷٫۵۳ است
عمری که نبود، خواب دیدم
در سیل گذشت روزگاران
امواج به پیچ و تاب دیدم
از عشق جوانی ام چه پرسی
من دسته گلی بر آب دیدم
نامگذارى زينب از طرف خداوند
پاورقي
ببخشید دیر پست میزارم
امروز ششم اسفند نود ویک ،مصادف با سالروز شهادت شهید حمید باکری ،برادر شهید مهدی باکری هست
باکری ها سه تا داداش بودند ،که هرسه شون شهید شدند،
در عملیات، در هنگامی که برادر مهدی باکری (حمید باکری) به درجه شهادت نائل می آید
به مهدی باکری می گویند: لااقل جنازه داداشتو برگردون عقب ، میگه اینا همشون داداشای من هستن ، کدومشونو بیارم ؟
راست میگویی و حق داری که حقمان است. زندگی را این طور جدی گرفتن و گریه برای غیر او کردن ... شما این را به ما یاد ندادی.
شاگردی نکردیم آقاجان! نازک نارنجی شدیم و روزگارمان به ....
روحت شاد سردار! یادت گرامی استاد! نفس حقت در آسمان برقرار!
احمق،ابله،بي شعور
گند زدي به همه زنديگتو و همه چيزت
خودتو جهنمي بدبخت کردي
تو خيالت مثلا ميخواستي ابراز وجود کني
د آخه جونور تو که سهلي ،گنده هاتم بيان نميتونن يه اپسيلون خدشه به ساحت امام هادي وارد کنن
تو پست، چقدر وجود داري که به سبب اتصال زمين وآسمان توهين کني
لعنت به شيطاني که تو واسه خودت خداش کردي
احمق ميخواستي امام هادي(عليه السلام) رو مورد تمسخر قرار بدي ،اما بااين کارت بيشتر ايشون رو بين ما عزيز کردي
مرتيکه همجنس باز به اصطلاح متمدن...
تو و امثال تو، تو ماتريکس دنيا به خواب گمراهي فرو رفتين
زمين از اينکه آدم هاي کثيفي مثل تو روش نفس ميکشن در حال زجر، زودتر گمشو بمير
پيشاپيش هم مرگ کثيفتو تبريک ميگم
يعقوب وار وا اسفاها همي زنم ديدار خوب يوسف كنعانم آرزوست
زين همرهان سست عناصردلم گرفت شير خدا و رستم دستانم آرزوست
دي شيخ با چراغ همي گشت گردشهر كز ديو و دد ملولم وانسانم آرزوست
گفتند كه يافت مي نشود جسته ايم ما گفت آنكه يافت مي نشودآنم آرزوست
تازه فهمیدم که چه اشتباه بزرگی کردم
خواص
مشخصات
احتیاط
طرز تهیه
شکلهای قابل دسترس
کاربرد
H
He
Li
Be
B
C
N
O
F
Ne
Na
Mg
Al
Si
P
S
Cl
Ar
K
Ca
Sc
Ti
V
Cr
Mn
Fe
Co
Ni
Cu
Zn
Ga
Ge
As
Se
Br
Kr
Rb
Sr
Y
Zr
Nb
Mo
Tc
Ru
Rh
Pd
Ag
Cd
In
Sn
Sb
Te
I
Xe
Cs
Ba
La
Ce
Pr
Nd
Pm
Sm
Eu
Gd
Tb
Dy
Ho
Er
Tm
Yb
Lu
Hf
Ta
W
Re
Os
Ir
Pt
Au
Hg
Tl
Pb
Bi
Po
At
Rn
Fr
Ra
Ac
Th
Pa
U
Np
Pu
Am
Cm
Bk
Cf
Es
Fm
Md
No
Lr
Rf
Db
Sg
Bh
Hs
Mt
Ds
Rg
Uub
Uut
Uuq
Uup
Uuh
Uus
Uuo
فلزات قلیایی
فلزات قلیایی خاکی
لانتانیدها
آکتینیدها
عناصر واسطه
فلزات ضعیف
شبهفلزات
غیرفلزات
هالوژنها
گازهای نجیب
عدد اصلی
۴۲
چهل و دو
تجزیه
۲×۳×۷
مقسوم علیهها
۱،۲،۳،۷،۲۱،۱۴،۴۲
عربی
۴۲
امروز حسین مثل روزهای قبل سرکار رفته بود. کار حسین خالی کردن بارهایی بود که به انبار پست آورده می شد با اینکه او فقط نوزده سال بیشتر نداشت ولی به خاطر وضع نه خیلی خوب خانواده اش مجبور بود که کار کند ساعت کاری حسین ده ساعت در طول روز بود و او از ساعت هفت صبح تا هشت شب را در بیرون از خانه به سر می برد و هنگامی که به خانه می آمد خیلی خسته و درمانده بود و به هیچ وجه حال و حوصله ی کاری را نداشت پدر او یک روحانی بود که به او نمی شد گفت یک روحانی و فقط درس خواندن را بلد بود و اصلا به کارهای خانه هیچ کمکی نمی کرد و تنها کاری که برای خانه انجام می داد و یکی از کارهای مفیدی که برای خانه می کرد گذاشتن آشغال ها دم در در هنگام شب بود که به نظر کار شاقّی به نظر نمی رسد به همین دلیل این رفتار باعث شده بود که حسین هم هیچ علاقه ای به کار کارهای خانه نداشته باشد حسین محصل بود و تابستان ها را فقط در انبار پست که مسئول آن یکی از آشنایان حسین بود کار می کرد پدر او کمتر پیش می آمد یا اصلا پیش نمی آمد که به مشکلات حسین رسیدگی کند حتی با اینکه حسین چند بار به پدر به اصطلاح روحانی اش گفته بود برایش کار پیدا کند ولی پدر او هیچ کاری برای او نکرد و آخر حسین مجبور شد تا به یکی از دوستانش رو بیندازد که خیلی برایش خوش آیند نبود.
امشب حسین خیلی خسته بود چون بارهای سنگینی را جابه جا کرده بود و به هیچ وجه حال و حوصله کسی را نداشت حتی خواهر کوچکترش که معمولا با او درد دل می کرد و تقریبا محرم رازهای او بود پدر حسین مثل هر روز و هر سال و همه ی عمرش مشغول درس خواندن بود و از زندگی فقط درس خواندن بدون بازدهی را یاد گرفته بود و همین موضوع باعث شده بود تا حسین از پدرش دل خوشی نداشته باشد و حتی از او بدش بیاید حسین تا آنجا که ممکن بود با پدرش خوب رفتار می کرد و در برابر رفتار خوب پدر او هم رفتار خوب را پیشه می کرد پدر حسین تعادل اخلاقی نداشت و مثلا یا خیلی خوشحال بود یا خیلی ناراحت و عصبانی و پرخاشگر که حالت دوم بیشتر در او دیده می شد آن شب لعنتی فرا رسیده بود شبی که باعث سالها جدایی شد حسین خسته بود و با دیدن فیلم با خواهرش قصد رفع خستگی پس از یک روز سخت و سنگین را داشت مادر حسین از پدر بچه ها خواست تا به خرید میوه بروند از آنجا که ساعت یازده شب بود مادر حسین نمی توانست تنها به خرید برود پدر حسین طبق معمول با یک بهانه از زیر کار شانه خالی کرد و به مادر بچه ها گفت: من درس می خوانم با حسین به خرید برو حسین از این رفتار پدرش خیلی عصبانی شده بود و دیگر از این شانه خالی کردن پدرش از زیر کار خسته شده بود و او هم با آوردن بهانه ی اینکه دارد فیلم تماشا می کند قبول نکرد هر ده دقیقه مادر حسین یک نفر را برای رفتن به خرید طلب می کرد و پدر حسین هم هر بار به حسین اشاره می کرد و می گفت حسین بیکاره اون رو با خودت ببر و حسین هم مثل پدر جواب رد می داد و از رفتن به خرید همراه مادرش سرباز می زد این خواسته ی مادر سه چهار بار تکرار شد تا اینکه پدر حسین با عصبانیت از جای خود برخاست و به طرف لباسهایش رفت و همینطور که آماده می شد حسین را تهدید می کرد و مثلا می گفت اگه ببینم از میوه ها که میارم بخوری من میدونم با تو و.. حسین هم بدون توجه به گفته های پدر مشغول تماشا کرن فیلم با کامپیوترش بود دستگاه در مسیر در خروجی به حیاط بود و پدر حسین وقتی از کنارشان می گذشت پایش به بشقابی خورد و همین بهانه ای بود برای خالی کردن عقده هایش. از دست دخترش که با حسین مشغول نگاه کردن فیلم بود کشید و بشقاب را در دستش داد و با عصبانیت و داد و بیداد گفت که بشقاب را به آشپزخانه ببرد و از دم راه برای اینکه زهر چشمی هم از حسین گرفته باشد سیم کامپیوتر را کشید و گفت از این خانه گورت را گم کن و لگد محکمی هم به حسین زد او بعد از سالها از پدرش کتک خورده بود و نمی دانست چکار کند آیا باید ساکت می نشست و عکس العملی نشان نمی داد یا باید با همان رفتار از پدرش پذیرایی می کرد متاسفانه حسین راه دوم را انتخاب کرد و کاری که نباید می شد اتفاق افتاد و با مشت به چشم پدرش زد پدر حسین عینکی بود و با این مشت عینک خرد و خون از چشم پدر جاری شد ولی پدر هنوز عصبانی بود و با لگد و فحش حسین را از خانه بیرون انداخت و به او گفت که به هیچ وجه حق برگشتن به خانه را ندارد حسین هم این حرف پدر را آویزه ی گوش کرد و هرگز به خانه بازنگشت چندین سال از آن شب نحس می گذرد و علی رغم تلاشهای خانواده ی حسین برای پیدا کردن او هیچ اثری از او پیدا نکردند تا اینکه بعد از گذشت هشت سال از پزشک قانونی برای تشخیص هویت تماس گرفتند حسین در یک دعوای خیابانی با ضربات چاقو از پای افتاده بود
Design By : Pars Skin |